محل تبلیغات شما



دور و برم رو نگاه میکنم.

ده باز از این ناراحت شدم.

بیست برا اون قلبم رو شکست.

سی بار این یکی اشکمو دراورد.

چهل بار اون یکی بهم از پشت خنجر زد.

صد بار توبه کردن.

اما دوباره.

چرا؟!

چرا من هیچ کسو اطرافم ندارم؟

چرا اینقدر خستم؟!!

نویسنده: کینه ای نیستم.میبخشم.اما نمیتونم فراموش کنم.


باورش سخت بود.اینکه بدونی دیگه هیچ وقت سکوت محض رو حس نمیکنی.اینکه برای همیشه ی همیشه گرفتار شدی.اینکه توی صورتتت زل بزنن و بگن کاری از دست من برنمیاد و پاست بدن به یه دکتر دیگه.سخت و دردناکه. ناامیدیتو میبینن.بغضتو حس میکنن.خیره میشن به خیسی توی چشماتو با این حال سرشونو با نا امیدی ت میدن.

من دیگه هیچوقت هیچوقت توی سکوت غرق نمیشم.هیچ وقت نمیتونم دوتا هندزفری رو باهم بزارم.دیگه حتی مثل  دوسال پیش نمیتونم منتظر شب بشم تا بتونم اهنگای غمناک گوش بدم و برای مرگ خیالی خودم گریه کنم.دیگه هیچ وقت نمیتونم.من چقدر اون زمان خوشبخت بودم و نمیدونستم.

چقدر بد شد.

" نمیتونم بگم درمانی نیست ولی خب دیگه دیر شده "

ای کاش همه اینا یه بازی مسخره بود.کاش دردم مریضی بود که تهش مرگ بود نه اینکه بدونی همه زندگیتو با یه مرض باید بگذرونی.

به خاطر چی؟! سهل انگاری خودم بعدش خانوادم.وای خدا. خدادلم برای غرق شدن توی دنیای اهنگام تنگ شده.همش لبخند میزنم.توی ذهنم این قضیه رو میدم عقب.نمیزارم بیاد جلو.نمیزارم وارد دروازه مغزم بشه.که اگه بزارم کارم تمومه.خدایا. چقدر دلم تنگه.چقدر.

به یاد قدیما:

نویسنده: دلش تنگه.فرصت میخواد تا کنار بیاد.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

چای گرم